«خواب»، یک لالاییِ هشتساعته
نویسنده: پریسا پورمهدی
زمان مطالعه:5 دقیقه

«خواب»، یک لالاییِ هشتساعته
پریسا پورمهدی
«خواب»، یک لالاییِ هشتساعته
نویسنده: پریسا پورمهدی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]5 دقیقه
اولین اشتباهم این بود که صبح زود برای خرید موادغذایی به مغازه رفتم.
بعد از آن، یک جمعهی طولانی در محل کار بود که به یک اجرای زنده پیانو و درنهایت با بهسرعترفتن به مرکز شهر ختم شد. خستهتر از این بودم که در یک کنسرت دیگر شرکت کنم. از طرفی کنسرت، اجرای «خواب» بود؛ قطعهای هشتساعته از مکس ریشتر که با کمک مشاورانِ علمی برای فراهم آوردن یک شب آرامشبخش تنظیم شده بود.
پس من با بهخوابرفتن، عملاً کارم را انجام میدادم.
آقای ریشتر در مصاحبهی هفتهی قبل گفت: «زندگی ما با اطلاعات اشباع شده. دائماً سرمان در صفحههای نمایش است و بیشتر اوقات در آن سعی دارند بهمان محصولاتی را بفروشند. این مسئله، چیزهای ارزشمند زیادی را از ما میگیرد.»
او اضافه میکند که یک اثر ملایم، آرامشبخش و بسیار بسیار طولانی، دقیقاً مثل کار خودش، میتواند بهعنوان یک موسیقیِ اعتراضی نسبت به این جریان عمل کند.
اما قطعهی «خواب» شاید قدرتمندترین مخالفتی نبود که میشد در مقابل ماتریالیسمِ افسارگسیختهی امروزی نشان داد. شاید به این دلیل که بلیت اجرایش در منهتن برای هر نفر 250 دلار بود و دیگر اینکه اجرا شبیه نمایشی برای تبلیغ برند بیوتیرست بود که تشکهای تماشاگران را فراهم میکرد و لوگوی شرکت روی تمام وسیلهها، ملافهها، ماسک خواب و همینطور کیسهخوابها دیده میشد. آقای ریشتر البته گفت که قرار بود آن تشکها در نهایت برای استفادهی کودکانی که مشکل خواب دارند به خیریه اهدا شود.
یادم است چند سالِ پیش، مارینا آبراموویچ در همین مکان، پارک اَونیو آرموری، قطعهی «واریاسیونهای گلدبرگ» سباستین باخ را اجرا کرد. پیش از اجرا، تمام وسایلِ حاضران، حتی ساعت مچیهایشان را میگرفتند تا بتوانند کاملاً «حضور» داشته باشند. اما در کنسرتِ «خواب» چنین محدودیتهایی وجود نداشت. گویا شنوندگانِ از اطلاعاتِ اشباعشدهی آقای ریشتر بهمحض نزدیکشدن به کوه جادوییِ موسیقی، از مدرنیته دوری میکردند، تلفنهایشان را از دسترس خارج میکردند و مشغول ثبت شب در پیامهای متنی و پستهای شبکههای اجتماعی میشدند. بعضی در راهروی مرکزی میایستادند تا با اعضای گروه، که در حال اجرا پشتسرشان دیده میشدند، عکس بگیرند. پنجرههای سرتاسری سالن، منظرهی شهر را بهعنوان پسزمینهای جذاب برای سلفیهایی با لباسخواب به نمایش میگذاشت.
دفترچهام را کنار گذاشتم و سعی کردم همانطور که آقای ریشتر میخواست به «خواب» گوش بدهم. در سیدقیقهی اول خودش پشت پیانو نشسته بود و لالاییِ آرامی را با پیانو مینواخت. دقتی که به ریتمیکنواختن داشت، تحسینبرانگیز بود. مهارتش تنها در کشدادنِ نتها بود و از این نظر میتوان گفت که مانند یک مینیمالیستِ متعصب قطعه را مینواخت.
آهنگسازهای جنبش مینیمالیسم، اولین الهامبخشهای مکس ریشتر بودند. او سال 1970 در شهر کوچکی در انگلیس بهدنیا آمد و آلبومهای موسیقیاش را از شیرفروش خانوادهشان میگرفت؛ شیرفروش در واقع هنرمندی بود که از موسیقی لامونت یانگ، تری رایلی و فیلیپ گلس یا همان پیشتازانِ موسیقیِ مینیمال استفاده میکرد. مکس در نهایت عاشق آلبوم Furniture Music اریک ساتی و سبک موسیقیِ امبینت برایان انو شد.
تمام اینها به «خواب» منجر شد که اولینبار در سال 2015 منتشر شد. همچنین این اثر ادای احترامی به قطعهی واریاسیونهای گلدبرگِ باخ نیز هست. درحالیکه آقای ریشتر میدانست ریشهی این اثر باخ ساختگیست، اما معتقد بود برای افرادی که دچار اختلال بیخوابی هستند، نوشته شده.
«خواب» همهی ویژگیهای سبکی آقای ریشتر را در خود دارد: وضوح و قابلدرکبودنی که ممکن است سطحی بهنظر برسد؛ حرارت و احساساتیبودنی که بیش از آن که شخصی به نظر برسد، ساختگی و گولزننده است. البته سخت است زیر بار یک تمرینِ هشتساعتهی ذهنآگاهی بروی، در حالیکه برخلاف قصدِ آقای ریشتر، ظاهرِ یک رسانهی اجتماعی را به خود گرفته است!
وقتی از مکس ریشتر سوال شد که آیا ممکن است این اجرا قربانیِ تمام آنچیزهایی شود که سعی بر مخالفت با آنها را داشته، ایشان پاسخ داد که این سوال پر از کنایه است، اما همچنین اضافه کرد که امیدوار است این اثر بتواند به جامعه برای ایجادِ «سکوت» کمک کند.
در نیمههای شب که قطعه به اوج زیبایی رسیده بود، سکوت حاکم شد. اطرافم مردم به خواب رفته بودند، یا در بیداری دراز کشیده بودند، انگار در خلسه فرو رفته باشند. ساختمانها و برجهای محلهی ترایبکا هم استراحت میکردند. هیچ ستارهای در آسمان نبود، اما نورها در امواج متلاطم رودخانهی هادسون چشمک میزدند. خوابم برد و خواب دیدم کسی بین تشکها راه میرود و آب پخش میکند.
حوالی ساعت 5:30 خورشید شروع به بالا آمدن کرد و درحالیکه اعضای گروه «خواب» موسیقیای مینواختند که با طلوع هماهنگ باشد، خورشید فضا را به آرامی با نورش پر کرد. درحالیکه لالایی اولیه عمداً و براساس تحقیقات علمی برای بهخواببردنِ ما، آرام بود و حالتی مقدسگونه داشت، این بیداری هم پایهای تجربی داشت؛ فرکانسهای بالاتر ما را بیدار میکنند.
مردم به محض بیدارشدن گوشیهایشان را برمیداشتند و از طلوع خورشید عکس میگرفتند. موسیقی «خواب» به تدریج کم و نهایتاً محو شد و پس از آن بلافاصله صدای پزشک برندِ بیوتیرست پخش شد که حاضران را دربارهی مراقبه راهنمایی میکرد.
او گفت:« انگیزهی ما، فراهمآوردنِ سمفونیِ شبی آرامشبخش است. حالا امروز چه کارهایی را انجام خواهید داد؟ چه دستآوردی خواهید داشت؟» از سالن آمدم بیرون. سخت بود بعد از آن همه فروش نوشیدنیهای انرژیزا و دیگر محصولات، نسبت به نمایندگانِ بیوتیرست احساسِ بدبینی نداشته باشم.
بعد از اتمام اجرا جان کارل و ماری واندریت، که هردو فیلمساز و سیوچندساله هستند را دیدم. هردویشان تمام شب را بیدار بودند و میگفتند بهنظرشان خوابیدن در چنین تجربهی آرامشبخش و ماوراییای هدردادن زمان است. خانم واندریت میگفت تابهحال ندیده که نوازندگانِ روی صحنه و موسیقیای که اجرا میشود تا این اندازه با هم متصل و مرتبط باشند. او گفت :«فقط میتوانم بگویم بینظیر بود.»
ناگفته نماند در طول اجرا، آقای کارل از خانم واندریت خواستگاری کرده بود. آقای کارل گفت : «ما در لحظههای مهمی از زندگیمان به این موسیقی گوش دادیم، پس باید همینجا و در حال شنیدنِ این آهنگ خواستگاری میکردم.»

پریسا پورمهدی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
نظری ثبت نشده است.